تحولی گنگ

درونم انگار
چیزی جامه بی تابی می پوشد
چیزی مثل
اشک های شبانه قایق های بی دریا
وقتی از لای انگشتانم تِک تِک
کودکیم می چکد
چراغ جادو گم شده ام
همه دروغ دنیا
رقاص چشمانم شده
انگار بیهودگی
هم شانه سحرم می خندد
حیف شده
همه رؤیاهای هستی من
شاعری نرم است که
چهره ای کوچک را به دلم
سنجاق می کند
نمی دانم
نمی دانم
باید دوست داشته باشم
یا عاشق شوم این لحظه های خاکستری....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد