فراموشت نمی کنم

در کنار ساحل نشسته بودم که ناگهان کبوتری آمد وگفت: به عزیزترین دوستت نامه نمی نویسی؟ گفتم قلم ندارم گفت با پر من بنویس. گفتم جوهر ندارم !! گفت با خون من بنویس .
گفتم دفتر ندارم ؟! گفت در قلب من بنویس .
و سر انجام در قلب کبوتر عشق نوشتم :

هر گز فراموشت نمی کنم

اولین بار....

اولین بار....اولین بار...

اولین دل دل دیدار..

اولین شب...

اولین تب...

سرفه های خشک سیگار...

زنگ آخر زنگ غیبت...

وقت خوب زیر بارون...

زنگ نور و سایه...امتحان بوسه باران

اولین بار.. اولین بار....آخرین فرصت ما بود...

کشف طعم بوسه ی تو...

مثل کشف یخ وآتش...

کشف بی مرگی و ایثار...کشف گستاخی آرش..

اولین دروغ ساده...اولین شک بی اراده...

وحشت سر رفتن از عشق....گریه های سر نداده....

...اولین بار... اولین بار...

اولین نامه ی کوتاه در شبی ساکت و سیاه

خطی از دلواپسی ها.....از من و تو تا خود ما...

اولین بغض حسادت....کنج دنج شب عادت....

بستری از درد و از یاد ...تا ضیافت ...تا عیادت...

اولین بار...اولین بار....آخرین فرصت ما بود....