-
مرگ
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 23:31
ای دوستان .... قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتککاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور...
-
یاد ایام .....
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 13:26
بَرَی مردم همش خوبه ** بَرَی مه گَن شده خانم بَرَی مردم همش نیم من ** بَرَی مه من شده خانم صداش هی تو گوشامه ** خودش خو نیست لا مصب(مذهب) خور داره دلم شیشه اس ** برام آهن شده خانم اووختا بچه بودیمان مه ** دوس بودم یارو دشمن حالا دوسش شده یارو ** باشم دشمن شده خانم اووختا بچه بودیمان تو بازی ** مه مرد بودم اونم خانم...
-
فرودین ۸۵
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 13:08
-
تو باعث شده ای....
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 20:41
تو باعث شده ای که آدمی از آدمی بهراسد . تراشنده ی آن گَنده بتی تو که مرا به وهن در برابرش به زانو می افکنند تو جان مرا از تلخی و درد آکنده ای و من تورا دوست داشته ام با بازوهایم و سردوده هایم تو مهیب ترین دشمنی مرا وتورا من ستوده ام ، رنج بردم ای دریغ و تو را ستوده ام
-
تو
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 15:20
نسیم سرد پاییزی ز روی دشت شالیزی گذشت و خشک برگ زرد تاکم را به رقص آورد من اندر کلبه ی محزون و تاریکم نشسته دلم از بی وفاییها شکسته در این قحطی سرای روشنایی پشیمان از نگاه اول و از آشنای به گرد شعله ی کم سوی شمعم شکسته بال چون پروانه گشتم ز پشت شیشه ی غم آشنایم که هر شب تا سحر شاهد به اشک گرم و آه ناله هایم نگاهی...
-
نامه ای ساده
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 15:14
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده و صمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به...
-
شب هنگام
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 15:12
شب هنگام است...دل بیتاب...ثریا خواب...زمین روشن ز مهتاب به لای شاخ و برگ یاسمن ها...زر افشان می کند شب تاب هوا صاف است...ماه می تابد...ستاره بر سر او قند می ساید... و آب سرد چشمه چهره ی ماه می نماید به ساز باد می رقصد درخت بید...به شوق دیدن او...بچیدم یک گل شب بو نشستم با جهانی پر ز امید...نمی دانم اگر آمد، مرا باید...
-
فراموشت نمی کنم
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 14:34
در کنار ساحل نشسته بودم که ناگهان کبوتری آمد وگفت: به عزیزترین دوستت نامه نمی نویسی؟ گفتم قلم ندارم گفت با پر من بنویس. گفتم جوهر ندارم !! گفت با خون من بنویس . گفتم دفتر ندارم ؟! گفت در قلب من بنویس . و سر انجام در قلب کبوتر عشق نوشتم : هر گز فراموشت نمی کنم
-
اولین بار....
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 14:31
اولین بار....اولین بار... اولین دل دل دیدار.. اولین شب... اولین تب... سرفه های خشک سیگار... زنگ آخر زنگ غیبت... وقت خوب زیر بارون... زنگ نور و سایه...امتحان بوسه باران اولین بار.. اولین بار....آخرین فرصت ما بود... کشف طعم بوسه ی تو... مثل کشف یخ وآتش... کشف بی مرگی و ایثار...کشف گستاخی آرش.. اولین دروغ ساده...اولین شک...
-
تحولی گنگ
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 21:30
درونم انگار چیزی جامه بی تابی می پوشد چیزی مثل اشک های شبانه قایق های بی دریا وقتی از لای انگشتانم تِک تِک کودکیم می چکد چراغ جادو گم شده ام همه دروغ دنیا رقاص چشمانم شده انگار بیهودگی هم شانه سحرم می خندد حیف شده همه رؤیاهای هستی من شاعری نرم است که چهره ای کوچک را به دلم سنجاق می کند نمی دانم نمی دانم باید دوست...
-
زیباترین واژه دنیا
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 21:28
به کهکشان عشق فریا خواهم زد با مرغان مهاجر همسفر خواهم شد با غمگین ترین غروب ها همزبان خواهم شد دل را به دریا خواهم زد بر روی گلبرگ های بهاری شبنم خواهم شد و شکایت گل ها را به بلبلان خواهم کرد زیباترین واژه دنیا نثار دوست خواهم کرد
-
در امتداد
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 21:27
ریشه هایم را به خاک خونین خواهم سپرد و افق عریان نگاهم را به آسمان می آویزم وسبد سبد بر زمین نیلگون شده ام خواهم رفت آغاز پژمرده شدن آهوی وحشی را جشنی عظیم خواهم گرفت و بعد مرگ ستاره های دنباله دار در امتداد من
-
تگرگ
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 21:25
ابر تاری دیدم در سادگی فصل بهار در زلال کوچه باغ آسمان با خودش: نام تگرگ را می خواند حواصیل ها را و چکاوک ها را که پر از شادی و آوازه و پرواز بودند همچنان برگ درختان صبور به هم آغوشی دریا می بُرد
-
دوستت دارم
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:32
تو کیستی...؟ تو کیستی...؟ غریبه ای آشنا...؟ اوج باور...؟ صدایت برایم آشناست نفس هایت ، صدای تپش هایت... برایم آشناست در این سرای تاریک... فروغت را درک می کنم باور می کنم تو کیستی...؟ بال پرواز...؟ آرامشی آتشین...؟ صدایت را می شنوم صدای سایش بال هایت را... برای اوج در بی کران عشق... می شنوم در این کوی بی کسی... در این...
-
محبت صفا صمیمیت.....
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:31
قریب چند سال سر کلاس زندگی با هم آموختیم و با هم نوشتیم الفبای چگونه بودن را لحظه های شادی و غم را با هم قسمت کردیم و قلبهایمان را در جهان دیگر با هم پیوند دادیم و با زنجیرهای نامرئی که نام حلقه های آن محبت صفا صمیمیت وفا و عشــــــق است اکنون تاخت نا جوانمردانه ی جدایی و پنجه سائیدنش چه آزار دهنده و دل آزار است امّا...
-
بی تو
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:30
بی تو از عشق گفتن برایم بس دشوار است ... بی تو ...بی تو.... از عشق گفتن مثه این است بگویی روز ست و خورشید نیست مثل این است بگویی شب است و ماه نیست ....حال که تو دیگر نیستی خود بگو.... چگونه باور می کنند این مردمان ظاهر بین که عشق هست و یار نیست؟!!! دل هست و دلدار نیست
-
Never Die My Love
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:28
آن لحظه ها که مات ..... در انزوای خویش .... در میان جمع..... خاموش .... می نشینم.....موسیقی نگاه تو را گوش می کنم ..... گاهی.....میان مردم..... در.... ازدحام شهر ....... غیر از تو ......هر چه هست ...... فراموش می کنم
-
عاشق
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:28
بهش بگو دلم تنهای تنهاست... از عشقت توی قلب من یه غوغاست.... می افتم یاد اون چشمای زیبا ولی افسوس باز می بینم یه رویاست...... بهش بگو دلم شده دیوونه پرستو پر زده از بام خونه...... غم دوری گرفته تار و پودم.... بهش بگو...دلم می خواد بمونه ..... نمی تونم تو این خونه بمونم ... کنارم جای خالیشو ببینم ..نمی تونم از فکرش رها...
-
دوباره...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:26
باز در چهره خاموش خیال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه هستی سوزت باز من ماندم و یک مشت هوس باز من ماندم و یک مشت امید یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابید باز در خلوت من دست خیال صورت شاد ترا نقش نمود بر لبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش توفان بود یاد آنشب که ترا دیدم و گفت دل من...
-
تو...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:25
تو را نظاره میکنم به ماهتاب آسمان به کوهها به دشتها به رودها به کوچه ها تو نیستی کنار من ولی نگاه و یاد تو که با منست و با منت چه گفتگو که مانده است تو ای ترانه ساز من گمان مکن که رفتنت تو را برد ز یاد من که جاودان جاودانه ای تو در خیال من
-
ما اگر...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:25
ما اگر عاشق و رسوای دل شیدائیم ما اگر ماه و نسیم شب بی فردائیم ما اگر عاشق و دلبسته این پروازیم ما اگر زنده نفس با تن این شبهائیم ما اگر خون شقایق به دل خود داریم ما اگر شیوه رندان بلا کش داریم ما اگر خاطره ی خوش داریم پس چرا تنهائیم.........؟ ما اگر عاشق و دلباخته ایم ما اگر انسانیم، اگر از بوی محبت اثری یافته ایم پس...
-
رنگ شناسی
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:23
چه رنگی رو دوست داری؟؟ قرمز نارنجی یا .....آیا می دونی که رنگی که دوست داری می تونه معرف خوصیصیات اخلاقیت باشه؟!! قرمز اگه شما رنگ قرمز رو دوست دارین شما اغلب آدمی برونگرا پر انرژی و زنده دل هستین.شما ذهن با طراوتی داریدو دوست دارین آدم آزادی باشین. شماورزش وهر چیز هیجان انگیز را که باعث رسیدن به شانس میشود را دوست...
-
کم کم از یاد خواهمت برد........
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:15
در شمال من کم کم از یاد خواهمت برد و تو بایدم از یاد ببری در جنوب نخست روحت را از یاد خواهم برد و این کار سه روز از وقتم را خواهد گرفت و آنگاه طعم گیسوانت را از یاد خواهم برد چیزی که به گونه والایی در شکل مژه هایت پنهان شده است شاید تو نیز به گونه دیگری از یادم ببری برای تو دشوارترین کار دست کشیدن از گذشته هاست که مثل...
-
وقتی دلم واست تنگ میشه(NEVER DIE MY LOVE )
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 15:11
وقتی دلم واست تنگ میشه میرم پشت ابرا و گریه میکنم پس هر وقت دیدی داره بارون میاد بدون که دلم واست تنگ شده
-
گفته های عاشقانه
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:40
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
-
عشق یعنی
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:38
عشق یعنی ... عشق یعنی لایق مریم شدن ... عشق یعنی با خدا هم دم شدن ... عشق یعنی جام لبریز از شراب ... عشق یعنی تشنگی یعنی سراب ... عشق یعنی خواستن و له له زدن ... عشق یعنی سوختن و پر پر زدن ... عشق یعنی سال های عمر سخت ... عشق یعنی زهر شیرین ، بخت تلخ ... عشق یعنی با " خدا یا " ساختن ... عشق یعنی چون همیشه باختن .......
-
: نی...
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:35
گفتمش: آرام جانی گفت : نی میشود یک شب بمانی گفت : نی گفتمش : شیرین زبانی گفت : نی گفتمش : نامهربانی گفت : نی دل شبی دور از خیالش سر نکرد گفتمش افسوس او باور نکرد
-
یار من
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:35
دل سپردن دست او دیوانگی است آه غیر از من کسی دیوانه نیست گریه کردن تا سحر کار من است شاهد من چشم بیمار من است فکر میکردم که او یار من است نی فقط در فکر آزار من است نیتش از عشق تنها خواهش است دوستت دارم دروغی فاحش است
-
دل
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:34
این دل دیوانه آخر جای کیست آن که مجنونش منم لیلی کیست
-
بدون شرح
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 12:32
مذهب او هرچه بادا باد بود... خوش به حالش اینقدر آزاد بود... بی نیاز از مستی و می شاد بود... چشمهایش مست مادر زاد بود... یک شبه از عمر سیرم کرد و رفت... هجده سالم بود پیرم کردو رفت...